<$BlogRSDURL$>

اديبی از گوگان

Monday, September 22, 2003¶ 5:35 PM

 

برو ای عشق سراغ دگری ۱
برو ای عشق سراغ دگری

که من از هرچه ظریف است و پری

یا هر آنکس که لطیف است و بری

بری از زشتی و خیرانه سری

پاکم و پاکی خود را نفروشم به خری.

برو ای عشق سراغ دگری

که من هرگز سخن از عشق ندانم

و ترا من نشناسم

و در خانه خود را به کسی که نشناسم

نکنم باز

تو گرازی و منم ناز

ناز خود بر تو گرازی نفروشم
برو ای عشق سراغ دگری

که مرا چون تو عبيری

به برم بار نسازم

توئی رنگ خم ابروی ياری

توئی آويزه خوشرنگ طلائی

توئی آن زلف ملون وش خوشرنگ کذائی

که کنی مقنعه را ملعبه خود

و سريرش ز سر خود برهانی

منم اين جانی چرکين

نشوم ملعبه تو

نزنم سلسله تو

نکنم هم گله تو

برو ای عاشق مسکين

که تو يک ذره به چشم من دريا ننمائی
برو ای عشق سراغ دگری

که منت خواهم کشت

و ترا در قلم و در سخنم

يا که در گور دل چون حجرم

که بر او نام خشونت حک است

و به رنگ خوش زر رنگ شده است

زير عمق پائی صد پائی

چاه خواهم زد و آنگه

نفس راحت و سردی

با تمامی وجودم

ز فراپرده اعماق دلم خواهم زد

 

Post a Comment

من شاعر نيستم اما گاهی دلم ميگيرد و ساز شاعري ميزنم. و به قول سهراب پدرم وقتی مرد پاسبانها همه شاعر بودند.

صفحه اصلی
آرشيو
فرستادن نظرات

جنين شناسي
اصول پيشگيري
بيماريهاي طيور

شعر آذری
شعر فارسی


آرشيو

09/01/2003 - 10/01/2003 10/01/2003 - 11/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 12/01/2005 - 01/01/2006

[Powered by Blogger]